خاطرات یک مرودشتی ساکن سوئد _ قسمت ششم
|
1792
|
:كد |
يك شنبه 17 آذر 1392 |
|
در قسمتهای قبل از اتفاقات مختلف و سرگرمی های جوانان در ایآم نوروز در زمانهای قبل در مرودشت برایتان گفتم و اینک ادامه خاطرات
|
در قسمتهای قبل از اتفاقات مختلف و سرگرمی های جوانان در ایآم نوروز در زمانهای قبل در مرودشت برایتان گفتم و اینک ادامه خاطرات
محوطه کفه ای که متعلق به کارخانه قند مرودشت بود در آن زمان حالت مرکزیت و اجتماعات و اتفاقات در مرودشت بود. یکی از این اتفاقات کشتن شتر بود که توسظ تنها قصّاب مرودشت انجام میشد. شتر کشی کار هر کسی نبود و تخصصی خاص داشت. این مراسم که از قبل به اطلاع مردم میرسید و عده ای علاقمند و گاها بیکار و علاف از جمله خود من جمع می شدند و تماشا میکردند. قصاب مرودشتی از اهالی شهرستان آباده بود و کلا آباده ایهای زیادی در مرودشت زندگی میکردند و کوجه ای هم بنام کوچه آباده ایها در مرودشت قرار داشت. این قصاب قیافه ای پر جذبه داشت و از مرودشتی های قدیمی بود و مار هم میگرقت و همیشه چندین مار در جیب خود داشت که باعث ترس دیگران میشد و از او حساب می بردند. کار شکسته بندی هم میکردو اکثرا عده زیادی که دست و پایشان در رفته و یا شکسته بود در جلو منزلش جمع میشدند و او گاهی حواس طرف را پرت میکرد و چنان ضربه ای به شخص صدمه دیده میزد تا دست و پایش جا بیفتد و فریادش به هوا بر میخواست. بعد با آرد و زرده تخم مرغ آنرا می بست و نکته جالب اینکه از هیچکس هم پولی نمی گرفت و همه دعاگویش بودند وقتی مردم جمع میشدند قصاب با کاردی بزرگ در دست، اطراف شتر میجرخید، شتر که کاملا احساس خطر میکرد ناآرام بود و صدای عجیبی از خودش در میآورد. قصاب با اعتماد بنفس کامل دور شتر میچرخید و ناگهان با ضربه ای کاری به رگ گردن شتر میزد که خون به بیرون فواره میزد صدای دلخراشی که از حلقوم شتر بیرون میآمد تاثر برانگیز بود قصاب امان نمیداد و به ضرباتش ادامه میداد تا شتر از پا در میآمد و نقش بر زمین میشد. سپس توسط شاگردانش دست و پای شتر را
می بستند و سرش را می بریدند و سپس پوست و بعد گوشتش را برای فروش در قصابی به فروش می رساندند. و این امر بر ابهت قصاب می اقزود.
در اوائل دهه 40 اتو موبیل ها برای رفتن به شیراز از روی پل قدیمی پل خان رد میشدند و پل فلزی جدید توسط فرانسویها در دست ساخت بود که با افتتاح آن عبور وسائل نقلیه از روی پل قدیمی ممنوع گردید با دیدن عکسهای پل خان قدیم،در سایت مرودشت آنلاین دیدم که پل بصورت مخروبه ای درآمده که امیدوارم در حفظ و تعمیر آن بکوشند چون این آثار برگی از هویت و سند تاریخ ما هستند
در تابستان گاهی برای شنا به پل خان میرفتیم که گردابی داشت که برایم ترسناک بود. هر سال یکی دو نفر در پل خان غرق می شدند و غواص های بندامیری شبانه روز بدنبال اجساد میگشتند و غالبا اجساد بادکرده آنها پیدا میشد. در پل خان مارهای فراوانی بودند که میگفتند مار آبی است و نیش نمیزند. اماّ بهرحال ترسناک بود
بخاطر دارم زمانی در مرودشت سیل آمد و صدها مار در جاده ها بی حّس افتاده بودند که هوا که گرم میشد حرگت میکردند و شکار خوبی برای مارگیرها بود
در فصل پاییز و زمستان صبحانه ما آش سبزی بود که در سر فلکه مرودشت، آش فروشی بود که آش بسیار خوشمزه ای داشت که با نان سنگک برشته معرکه بود. آه یادش بخیر. ظهر ها هم گاهی حلوا ارده یا حلوای کنجدی با ماست میخوردیم که واقعا خوشمزه بود. حلوای ارده زرقان معروف بود و اکثر مغازه داران زرقانی در م رودشت آنرا تهیه میکردند
یک کبابی هم روبروی خیابان فرهنگ در آنطرف خیابان بود که یزدی بود و از سنجد بدش میآمد البته الکی. و مردم سربسرش میگذاشتند و خودش هم بدش نمیآمد ولی وانمود میکرد بدش میآید. این شخص مرد بسیار درستکاری بود و مردم برای خرید کبابهایش همیشه در نوبت بودند معروف بود که میگفتند دست به هر کاری میزند کارش میگیرد و وقتی علتش را از او می پرسیدند با لحجه زیبای یزدی میگفت برید نیّت تان را مثل من کنید تا کارتان بگیرد
ادامه دارد...
فرشید ساکن سوئد
|
نظرات بینندگان |
مجید درود بر شما.جالب بود. امیدوارم ادامه داشته باشد ارائه این خاطرات مسلم دمت گرم، همچنان بنویس لذت میبرم ،آدم رو یاد دلتنگی های شیرینش میندازی.
|
ارسال نظرات |
|
|