نامه مهدی توکلی به بهفر حیدری/این لجام گسیختگی چطور جمع می شود؟
سلام رفیق:
وقتی دلتنگی ها به اوج خود می رسد حتما دوستی و رفیقی هست که بنشینی و از آنچه بر تو گذشته است بگویی. حداقلش این است که احساس سبکی می کنی و کسی هست که از اوضاع و احوالت خبردار شود در این حال باید کسی را انتخاب می کردم . دوستی که شایدهم درد و دلهایم را می فهمید و هم می توانست سنگ صبوری باشد یاد روزهایی افتادم که در عالم مطبوعات سابقه ای نداشتم و تازه یکی دو سالی بود دست به قلم شده بودم روزهایی که قرار بود جومونگ بیاید تا شهردار مرودشت شود که البته هیچ وقت نیامد آن روزها وقتی پرده دری یک جوان تقریبا ناشناس صحنه مطبوعات مرودشت را درنوردید و پرده از واقعیاتی برداشت که هضمش برای همه آقایان مشکل بود شما و دوستانی دیگربودید که در مقام دفاع از خبرنگاری جوان بر آمدید. تا قبل از آن روز شما را اصلا نمی شناختم و بعد از آن هم به سبب اصرار بیش از حد خانواده تا یک سال سکوت پیشه کردم تا جایی که بسیاری از مطبوعاتی هایی که اینجانب را نمی شناختند فکر می کردند (( مهدی توکلی)) یک نام مستعار است!
یاد جوابیه سراسر محبت رئیس وقت شورای شهر افتادم که در تیتر جوابیه اش از عنوان(( میمون)) و عباراتی همچون(( پارس کردن دنبال قافله)) استفاده کرده بود . همین تیتر نشان می دهد محتوی این جوابیه چه می توانست باشد .
اری آقای رئیس که معلم ادبیات من بود وهیچ وقت به خاطر نیاورد که من شاگرد او بودم و اگر قلمی در دست دارم بخشی از این روند را خود او در وجود ما کاشته بود و من آن روز داشتم درس پس می دادم . سوالم اینجاست که چرا استاد طاقت حرفهای واقعیت شاگردش را نداشت؟ شاید این پرده دری 14 ماه زودتر از موعد اتفاق افتاد همان 14 ماهی که شهردار نداشتیم و در نهایت کسی انتخاب شد که امروز با زبانی دیگر اعتراف می کنند که تحت فشار او را آوردند هر چند این ادعا یک دروغ بزرگ است و یقین دارم شهردار فعلی از هر نظر بهتر از آن چیزی است که آنها بیان می کنند و افکار عمومی در جریان دعواها هستندو می دانند لحاف ملا از آن کیست؟ آن روز استاد برنتابید و مهدی توکلی تبدیل به یک اسم مستعار شد و این مروت استادی و شاگردی از نوعی دیگر بود اما معلم برای من همیشه معلم بوده و هست
یاد آن روز افتادم که در هفته نامه تخت جمشید وقتی متن جوابیه را دیدم یکی از شیرین ترین لحظات دوران خبرنگاری ام اتفاق افتاد انگار پشت پرده ای که ما نصفه نیمه نشان داده بودیم داشت توسط همان دوستان به طور کامل علنی می شد!
جوابیه ای سراسر محبت!
برقی در چشمانم مشخص شد و ندایی در گوشم گفت:
بگذار بفهمند چه کسانی بر مردم این شهر حکم می رانند
این یک آهنگ دلنشین بود و من داشتم لذت می بردم بعد از آن روز خبرنگاری برای من با عشق شروع شد با اینکه روزه سکوت گرفته بودم اما می دانستم روز بازگشتم خواهد رسید.
آن روزها موج همراهی و محبت های مردم که همگی در مقام دفاع از جوانی بر آمدند که تابوی عوام فریبی و بسیاری از موارد دیگر را شکست به راه افتاد و در عوض کسانی هم بودند که کبکبه و دبدبه مطبوعاتی بودن و منتقد بودنشان گوش فلک را پر می کرد اما با موجی که جوان خبرنگار راه انداخته بود چهره آنها هم نمایان شد
من امروز دیگر از معلمم دلگیر نیستم به دو دلیل:
اول اینکه هر انسانی جایز الخطاست و حق معلمی او همیشه بر گردنم وجود دارد
دوم آنکه با گذشت زمان مردم او را به اشد مجازات گرفتار کردند
من امروز این دلنوشته را برای دوستی می نویسم در حالی که زبانم بند آمده چون به مدیریت ارشاد مرودشت قول دادم بچه خوبی باشم!قول دادم دلم را صاف کنم!
من زبانم بنده آمده است چون به عینه دلسوزی و پیگیری فرماندار محترم را دیدم که چطور پیگیر حل و فصل اتفاقات و اختلافات خبرنگاران بوده است و از ایشان صمیمانه قدردانی می کنم
من واقعا قصد دارم دلم را با همه صاف کنم و از معلمم شروع کردم و دل من از همه صاف است
روز خبرنگار آمد و رفت و تمام تلاش من برای نشان دادن تصویر جوانهایی که امروز در گمنامی ، درخانه و با استفاده از حداقل تجربه شروع به فعالیت مطبوعاتی و رسانه می کنند نا کافی بود
من امروز شرمسارم چون هرلحظه مضطربم و نگران!
این نگرانی از آن جهت است که هر لحظه منتظر نگاشتن جومونگی دیگر از دل صاف و ساده ای هستم که بر نتافتنش چه ها که نخواهد کرد!
آیا آنان باید مدتها یک اسم مستعار باشند؟
آیا کسی چراغ راه آنان شده است؟
آیا تضمینی هست که سرخورده نشوند و بعد از مثلا یکسال بازگردند؟
من شرمسارم چون نوای بلند بیش از 100 وبلاگنویس را در دنیای مجازی کسی نمی شنود؟
رفیق:
این روزها اگر به نام خبرنگار است چه سود و چه حاصل؟
کدام تشکیلات منسجم؟ کدام تشکل صنفی؟ کدام تعاونی مسکن؟ کدام بیمه تکمیلی و کدام و کدام و کدام…
نا سپاس نیستیم اما حق خبرنگار در این شهر پرهیاهو که ما به همه چیز و همه کس می پردازیم کجاست؟
فقط یک کارت هدیه که آنهم نصیب عده ای نمی شود!؟
آیا وقت آن نرسیده است که به خود هم اندکی توجه کنیم؟
بی توجهی به مطبوعات از خود مطبوعات شروع شده است . معتقدم توجه اجتماع به خبرنگاران و یا هر صنف دیگر زمانی آغاز خواهد شد که خود بخواهند که در معرض توجه قرار گیرند؟ به نظر جنابعالی که بنده شما را یکی از بزرگان مطبوعات می دانم تکلیف چیست؟ با این نگرانی ها چه باید کرد؟
من در این دلنوشته همانجور که گفتم گلایه ای از کسی ندارم اما خلاصه حرفم این بود که جلال معینی ها، محمود آبادی ها و سایر بزرگان آمدند و امروز جلال معینی های جوانی از راه رسیده اند که باید به آنها توجه داشت. افرادی مثل محمود فریدونی ها و ایمان شریفی ها
من در این دلنوشته از اینکه بعد از یکسال شاهد یک روز کسل کننده هستیم ناراحتم واقعا نمی دانم خروجی و تفاوت هر سال با سال قبلش کجا مشخص می شودو این تکرار مکررات است که بر خبرنگار ((فعال)) و خبرنگار ((اسمی)) تظلم می کند. ظلم به خبرنگار فعال و واقعی آنجاست که به حقش نمی رسد و به خبرنگار ((اسمی)) آنجاست که شوری برای رقابت در او به وجود نمی آورد.
تحلیل من در این رابطه می گوید صحنه مطبوعات مرودشت رشد عظیمی داشته است اما میدان رقابت نیست در همین دو سال گذشته تعداد سایتها و وبلاگها رشد خیره کننده ای داشته است اما نگرانی آنجاست که مسیر روشن و چشم اندازی برای آنها نیست و همین فقدان برنامه ریزی ممکن است مسبب برخوردهای دلسرد کننده ای شود. از همان نوع برخوردهایی که با من شد و معتقدم بازگشتم فقط لطف خدا بود
آقای حیدری به عنوان یک بزرگتر بفرمایید این لجام گسیختگی و این ((همخواری ))در مطبوعات مرودشت چگونه برطرف می شود؟ وظیفه بزرگترها در این میان چیست و کوچکترها در این میان آیا حق بودن دارند یا ندارند؟
نمی دانم در این دلنوشته منظورم را خوب بیان کردم یا نه اما از اینکه سوالات بسیاری در آن مطرح شد پوزش می طلبم .
این درد و دلهای من بود که همانجور که چندین بار ذکر شد نام آن را دلنوشته گذاشتم
در انتها ضمن تشکر از همه عزیزان تاکید می کنم که گلایه و یا انتقادی از کسی ندارم و معتقدم ((از ماست که بر ماست))
با تقدیم احترام
ارادتمند شما
مهدی توکلی