این که چطوری می شود که یک شخص شخیصی مثل ما در بحبوبه ی تنوریت انتخابات، پاچال را ترک کرده و ستون تحلیل های آبکی را خشک و خالی رها می کند، برای خودش یک داستانی دارد به درازی برخی ماجراهای پشت پرده.
زمین زراعتی ام مانده یک سو، کم آبی و کنتور هوشمند ز سویی دیگر، نگهبانی از سر صبح تا پایان شب از طرفی و دست و پنجه نرم کردن با آفات سماوی و ارضی از طرف دیگر، برایم هیچ فرصتی باقی نگذاشته است.
و اما راویان اخبار و طوطیان شکر شکن شیرین گفتار حکایت کنند که از شخصی پرسیدند: "چرا این قدر گرگ به گله ات می زند؟"
فرمود: " از زرنگی و هوشیاری سگمان است"
باور کنید از دست سارقان روز و شب ذله شده ایم، یکی یونجه می دزد یکی چغندر، یکی آهن می دزد یکی کابل و البته هستند سارقان با خدایی که ناشکر نیستند و هر چی دم دستشان بیاید، به یغما می برند، این روزها کارم شده، زراعت و باغبانی و نگهبانی، حالا شما به این عاملان سلب آرامش، شته و کنه و شپشک و قارچی شدن محصولات را هم اضافه فرما، و اما موش، به علت انقراض دشمنان طبیعی موش، سرعت رشد جمعیت این بلای زیر زمینی از تابع لگاریتمی تبعیت می کند، باور کردنی نیست.
ما اسیر صد کار و گرفتاری، این شهرام السطنه و خانم هوشمند هم هی می زنگند که مطلبت چی شد؟
به پیر به پیغمبر ناز نمی کنم، افه نمی گذارم، قیمیش نمی یام، ابرو نمی اندازم، نمی رسم، به کی بگم وقت ندارم؟
برادرمن، خواهر من، این روزها به طنز نیازی نیست، اخبار و مصاحبه ها و گزارش های تلوزیون، همه اش خنده بازار و طنز است، چرا به من پیله می کنی؟ تلوزیون نگاه کن، دوست نداری؟ روزنامه ها را بخوان!!!
البته در این ایام انتخابات ما سعادت نداشتیم که در شهر باشیم و از امور مملکت با اطلاع اما جسته گریخته چیزهایی می دیدیم و چیزهای می شنیدیم، برای مثال می دیدم که ... نه کاکا ولش کن.
راستی این احساس تکلیف هم چیز جالبی باید باشد، چون در ایام انتخابات از خیلی ها می شنویم که این احساس را کرده اند. اما نمی دانم من چرا هیچ وقت نکرده ام این احساس را؟ پول خرج می کنند، تبلیغات می فرمایند، ستاد تشکیل می دهند، دار و دسته راه می اندازند، کار و زحمت زیادی برای پرسنل زحمتکش شهرداری درست می کنند، چرا؟ چون احساس تکلیف کرده اند و بهشان الهام شده که " ای پتوی چینی به خود پیچیده، برخیز" و با همه ی وجودت چنگ بزن تا شاید به جایی برسی، بارت را ببندی برای رضای خدا و خلق خدا و به ازای دو سال یا چهار سال یا هشت سال خدمت خالصانه، خود و فامیلت از جهت معاش، تا آخر عمر، آسوده خاطر باشی.
زنده یاد دهخدا، در روزنامه ی صوراسرافیل در حدود 120 سال پیش، مقاله ی طنزی دارد که این گونه شروع می شود: " ما دهاتی ها تا شهر نرویم آدم نمی شویم"، هنوزم که هنوز است، بعد از 120 سال، انگار حق با اوست. مثلا کی در ذهن یک روستایی ساده دل مثل من می گنجد؟ که صدها نفر، میلیاردها تومان، صرف تبلیغات و ستاد انتخاباتی خود کنند، برای انتخاب شدن به عنوان مثلا عضو شورای شهر دارقوزآباد سفلی که نه حقوقی دارد و نه مواجبی، فقط بر اساس احساس تکلیف!!!
تازه آدم نمی داند این همه تخریب کردن دیگران و ارتکاب رفتارهای غیر بهداشتی در راستای نا راست این جریان ارضای احساس تکلیف را کجای دلش بگذارد.
شبی که فردایش دیگر کاندیداها حق تبلیغات نداشتند، ده و صحرا را رها کردم و به شهر شدم، هزاران نفر در خیابان و میلیون ها تراکت تبلیغاتی و لیوان یک بار مصرف، ولو بر کف خیابان می رقصیدند، این جنگ علنی با مدنیت و بهداشت محیط، توسط طرفداران کسانی بر پا شده بود که مدعی بودند، می خواهند شهر مرودشت را دوباره بسازند، آن هم در خور مردم فهیم مرودشت!!!
چند جلسه هم مناظره ی کاندیداهای ریاست جمهوری را دیدم و به این کشف بزرگ نایل شدم که تا حالا من فکر می کردم افرادی در این سطح از آن چه ما می کشیم، بی خبرند اما دیدم نه خیر برادر این طور نیست، آن ها کاملا از مشکلات ما اقشار پایین جامعه با خبرند، و این ماییم که فی الواقع از آن چه ایشان می کشند، بی خبریم!!!
هم چنین دانستیم که در ایام انتخابات اگر شال ها و روسری ها اندکی به عقب برود، امنیت ملی به خطر نمی افتد و حتی صدا و سیما هم به خود این جسارت را داد که نه تنها تصاویر این عزیزان دل برادر را نشان دهد بلکه کمی تا قسمتی با آن ها مصاحبه هم کرد.
ایضا دانستیم که برخی سرودهای ملی یا بودار مثل "ای ایران ای مرز پر گهر" و "یار دبستانی من" و " وطنم وطنم" هم از سدا و صیما قابل پخش تشخیص داده می شوند.
در ایام دانشجویی دوستی داشتیم که موقع بحث خیلی جدی می گفت: " اصولا و سوسولا ...."، با گرامی داشت یاد این دوست جنوبی، خدمت تان عرض کنم: که اصولا و سوسولا این مناظرات چیز خوبی است، کاش در سطح شورای شهر و نمایندگی مجلس نیز برگزار می شد، آن وقت ایجاد اشتغال هم می شد و کلی در ارزبری صرفه جویی می شد.
می فرمایید: چه طور؟
عرض می کنم: که این طور، به هر حال یک نهادی، سازمانی، ارگانی، چیزی، باید باشد که این همه پته هایی که بر آب افتاده را جمع کند؟ یا نه؟ و هر چیزی که باشه کلی کارمند و مدیر و وزیر و از این قبیل چیزا می خواد، نمی خواد؟
پیش بینی نتیجه ی انتخابات:
خدمت دوستان عزیز عرض شود که من در این ایام تمام و کمال سر مزرعه هستم، خوب ولی اما برخی دوستان، فکر می کنند ما هم آدم هستیم پس به ما زنگ می زدند که به نظر شما ما به کی رایی بدهیم؟ ما هم که کلا از سیاست نه سیخ بسوزد نه کباب تبعیت می کنیم، می فرمودیم: به کسی رای دهید که (ولایتی) باشه، در برخورد با مردم (عادل) باشد، به اوضاع زمانه (عارف) باشه، (غرضی) نداشته باشه، (رضایی) جز رضای خدا نداشته باشه، از اقشار محروم جامعه باشه مثلا (قالیباف) و مهم تر از همه این که (روحانی) باشه.
و خدا را شکر که بقیه کاندیداها تایید نشدند وگرنه نمی دانستم برای آن ها چه بگویم؟
زمانی که می پرسیدند به نظر شما در انتخابات کی رای می آورد؟ چشمانم را به افقی دور می دوختم و متفکرانه می گفتم به احتمال 100%، روحانی در ریاست جمهوری و داریوش احمدی در شورای شهر مرودشت!!
چی می گفتیم؟ بله این جا بودیم که روایت کنند:
پاسگاه انتظامیxxxxx از ساعت 14 الی 17، به علت استراحت افسر نگهبان و خواب نیمروزی ایشان تعطیل است پس سارقان محترم و جانیان بالفطره ی ارجمند، می توانند کما فی السابق به وظایف و تکالیف خود بپردازند. نام پاسگاه را عمدا نگفتم، تا مگر ایشان خویش به هوش آیند.
ببینم از وضعیت تخفیف فرزندان فرهنگیان در کانون زبان ایران چه خبر؟
گزارش های رسیده حاکی از این است که مدیریت محترم شعبه ی مرودشت ، راستی می دانید هلوهای تولیدی من از لحاظ مزه و رنگ، بی نظیر بودند؟
بودند؟بله بودند. انشااله سال دیگه