آقا... من که دیگر کم آورده ام از دیدن این همه استقامت و سخت کوشی مردم شهر کده ام. باور بفرمائید هیچ کجای دنیا، این مردم تلاشگر را به یاد نداشته و ندارد. می پرسید درباره چی چی و اصلاً چرا؟ عرض می کنم خدمتتان.
از شاخصه های بارز ایرانی ها، از جمله مرودشتی های غیور و زیر بار نَرو، یکی هم این است که الگوهای اراده و تلاش هستند و عادت دارند همیشه خدا بر خلاف جریان آب شنا کنند. بهشان می گویی: پسرخاله، دمت گرم، نوکرتم، آقایی، زمین خوردتم، عبدم، عبیدم، نازنین، پنجه طلا، فرمون قشنگ، گَلو... لطفاً بوق نزن!
طرف یک خورده ژست می گیرد، سینه جلو می دهد، دستش را می گذارد روی بوق و می گوید: دلم می خواد، درِ خونَمه! حرفیه؟
منم که گردنم یک نَمه از مو کُلفت تر! سرم را می اندازم می روم پی کارم تا همچین بوق بزند که زبان بوقِ ماشینش بیُفتد بیرون!
باز جایی دیگر می گویی: کاکام، عزیزُم، جیگرت برَم، مَشتی، هیکل، سیبیل!، پسرخاله... نصف شب که می آی خونه، مردم خوابن. با موتور نرو توی درِ خونَتون و غووووو نکش که بیان در رو باز کنن. زنگ رو گذاشتن واسه آدم با کلاس!
دماغش را می کشد بالا، خلتش رو تُف می کند روی زمین و می گوید: مگه رفتم توی درِ خونه شما؟ عشقمه... می کنم. حرفیه؟
پشت بندش هم یک غوووووی دیگر می کشد و سرش را به حالت تهدید می آورد به طرف صورتم. باز، من هم که گردنم به باریکی مو... سرم را از لای در می کنم داخل و می روم کَپه می گذارم!
به همسایه می گویی: همسایه...! قربونت برم، فدای اون مرامت، آقا، قربون، سرور، جیگر! نصف شبی موقع ظرف و حیاط و ماشین شستن توی حیاط نیست، روز رو گذاشتن واسه آدم پرکار و بیکار!
هوم... چه عرض کنم. طرف برعکس به خاطر همین خصلت زیر بار نَرویی و استقامت ذاتی، می گذارد وقتی ما خوابیدیم، شروع می کند دَلَنگ و دولونگ، ظرف شستن و تاراق و توروق، در ماشین را به هم زدن و جرینگ و جورونگ، آت و آشغال هایش را این وَر و آن وَر انداختن و ...
ما هم که دیگر گردنمان از مو باریک تر! به ناچار دو تا گلوله پنبه آباد توی گوشمان می تپانیم، بلکه یک کمکی بخوابیم. خواب دیدن پیشکش...
می گویی: کاکام، عُمرُم، بَبَم، تازه این دیوار رو رنگ زدم، بالاغیرتاً بر ندارین دوباره هزار جور اراجیف روش بنویسین.
فردا صبح علی الطلوع که از خانه می آیی بیرون، یکدفعه با دیواری مواجه می شوی که انگار نه آن دیواری بوده که دیروز بوده! آن هم مزین به جملاتی مانند:
« حالا دیگه لای لای...! ، کریم چِرکو! ، باند عقرب! اِس اِس همیشه قهرمان، پیروزی سرورته! و ...
طرف هم که اصلاً گردن ندارد! آهی می کشد و بی خیال رؤیای دیوار قشنگی که شب قبل در خواب دیده! می رود پیِ کارش...
این قماش آدم ها، به در و دیوار شهر هم رحم نمی کنند. به طوری که همه جا شده مثل دیوارهای محلات پایین و بی ادبیات! شهرهای بزرگ که توی فیلم هایی مثل (بلوک 13 و ...) می بینیم. پر از اعلامیه، اعلامیه روی اعلامیه، فوت، فروش، کار، بازاریاب، نیازمندی ها و ... حالا اینها به کنار، به جاهایی هم که اکیداً خواهش کرده اند که نزدید و: نصب اعلامیه، پیگرد قانونی دارد، هم رحم نمی کنند. چند روز پیش ها داشتم توی خیابان قدم می زدم، یکی را دیدم که داشت روی یک صندوق مخابرات آگهی می چسپاند. تُندی دویدم جلو و گفتم: های... پسرخاله، مگه ننوشته اینجا آگهی نچسبون؟
اخمی کرد و گفت: ها؟ کو... کجا؟
گفتم: جمله به این درشتی رو نمی بینی؟
پوزخندی زد و گفت: واسه خودش نوشته! بچسبون بِره بابا، کی به کیه؟!!
بعد هم با فرچه یک مشت سریش آباد روی جعبه مالید، آگهی اش را چسباند و رفت سراغ دیوار کاشی کاری شده یکی از بانک های شهر...
ما هم که دیدیم اینجا گردن به کار نمی آید و یارو ممکن است بزند دک و دَنده مان را خورد کند، راهم را کج کردم رفتم آنطرف خیابان که کسی فکر نکند من با او هستم!
با این تفاصیل، و از آنجا که می دانم این خصلت آلرژی گونه و پشتکارانه ایرانی ها و همشهری های خودم غیر قابل تجدید نظر است، یک پیشنهاد می توانم بکنم... بلکه همه چیز ختم به خیر شود:
بیایید هر جایی که فکر می کنید نباید یک کاری انجام شود، بگویید: انجام شود! چون مردم معمولاً با خصلت جنگندگی ئی! که دارند، عکس کارها را انجام می دهند و خود به خود همه چیز اصلاح می شود. مثلاً بگوئید: فرمون قشنگ، تا می تونی بوق بزن!
یا اینکه: کاکام، نصف شبی که اومدی خونه، یه راست برو توی دَرِتون و بزن چهار چوب رو بیار پایین!
یا: همساده! برق های خونه ت رو روشن بذار و ظرفهای نشسته اَت رو دمِ صبح بشور و البته تا می تونی سر و صدا کن و ...
و اینکه: برو بچه های غیور کوچه، این دیوار رو واسه شما رنگ زدم و تمیز کردم که تا می تونیم شعار بنویسین و خوش باشین!
و بالاخره: آنجاهایی که نباید اعلامیه چسبانده شود، بنویسید: نصب اعلامیه پیگرد قانونی ندارد! و: آآآآآآی ایهالناس، هر کی هر چی می خواد بچسبونه، بیاد اینجا بچسبونه!!
مطمئن باشید این کار، به سرعت اثر خود را نشان می دهد و همه چیز به صورت عکس، تغییر خواهد کرد. به امید خدا! این نشریات رو هم نخونید ها، یا باهاش شیشه پاک کنید، یا بندازید کفِ کابینت، یا واسه نقاشی اتومبیل استفاده کنید، یا توی مرغ داری ها و یا نهایتاً بدید گوسفند بخوره! نه که خودتون بخونید و بدین دیگرون هم بخونَن ها! قربون همه پسرخاله های تلاشگر و حرف گوش کن... مرحمت زیاد.